به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است