کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
مرا سوزاند آخر، سوز آهی
که برمیخواست از هُرم گناهی
نگاهم در نگاه شب، طنینانداز غوغاییست
کمی آنسوتر از شبگریههایم صبح فرداییست
ببین که بیتو نماندم، نشد کناره بگیرم
نخواستم که بیفتد به کوره راه، مسیرم
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
قلب مرا نرم کرد، دیدۀ بارانیام
تر شده سجاده از اشک پشیمانیام
همیشه در میان شادی و غم دوستت دارم
چه شعبانالمعظم، چه محرّم دوستت دارم
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید