به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید