مسلم شهید شد وَ تو خواندی حمیده را
مرهم نهادی آن جگر داغدیده را
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
زبان به مدح گشودن اگرچه آسان نیست
تو راست آن همه خوبی که جای کتمان نیست
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید