به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن