به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید