غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
ای کوی تو، کعبۀ خلایق
طالع ز رخ تو، صبح صادق
ای نقطهٔ عطف آفرینش
روح ادب و روان بینش
بلبل چو یاد میکند از آشیانهاش
خون میچکد ز زمزمۀ عاشقانهاش
ساز غم گر ترانهای میداشت
آتش دل، زبانهای میداشت