شهر مدینه، شهر رسول مکرم است
آنجا اگر که جان بِبَری رونما کم است
ای ماه، ای چراغ فروزان راه من
ای آشنای زمزمه و اشک و آه من
ای یادگار آدم و ادریس، ای قلم
برکش قلم به صفحۀ تلبیس، ای قلم
آرم سخن بهنام تو، یا باقرالعلوم
تا گویم از مقامِ تو، یا باقرالعلوم
اشکی بوَد مرا که به دنیا نمیدهم
این است گوهری که به دریا نمیدهم
اى آفتاب مهر تو روشنگر وجود
در پیشگاه حکم تو ذرات، در سجود
ای باخبر ز درد و غم بیشمار من!
برخیز و باش، فاطمه جان، غمگسار من