پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد