او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
نشان در بینشانیهاست، پس عاشق نشان دارد
شهید عشق هر کس شد مکانی لامکان دارد
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما