کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
نشان در بینشانیهاست، پس عاشق نشان دارد
شهید عشق هر کس شد مکانی لامکان دارد
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید