روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را