داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
شروع نامهام نامی کریم است
که بسمالله الرحمن الرحیم است
قیامت غم تو کمتر از قیامت نیست
در این بلا، منِ غمدیده را سلامت نیست
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت