آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
شروع نامهام نامی کریم است
که بسمالله الرحمن الرحیم است
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
قیامت غم تو کمتر از قیامت نیست
در این بلا، منِ غمدیده را سلامت نیست
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده