غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود