ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام