روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
نباشد در جهان وقتی که از مردانگی نامی
به دنیا میدهد بیتابیِ گهواره پیغامی
هرکه میداند بگوید، من نمیدانم چه شد
مست بودم مست، پیراهن نمیدانم چه شد
نه در توصیف شاعرها، نه در آواز عشّاقی
تو افزونتر از اندیشه، فراوانتر از اغراقی
آن جمله چو بر زبان مولا جوشید
از نای زمانه نعرهٔ «لا» جوشید
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشۀ می در بغل شکست