این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
آن جمله چو بر زبان مولا جوشید
از نای زمانه نعرهٔ «لا» جوشید
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست