من ماندم و مرغ سحر و نوحهگریها
اندوه پرستو، غم بیبالوپریها
جان بر لب من آمد و جانان به بر من
ای مرگ برو عمر من آمد به سر من
از اسب فرود آی و ببین دختر خود را
بنشان روی دامن، گلِ نیلوفر خود را
بیهوده قفس را مگشایید پری نیست
جز مُشتِ پر از طائر قدسی اثری نیست