برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار! کافی نیست