سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا