ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده