هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
خاکریز شیعه و سنی در این میدان یکیست
خیمهگاه تفرقه با خانهٔ شیطان یکیست
حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمیماند به پشت ابرهای تیره زندانی
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
سلمان کیستید؟ مسلمان کیستید؟
با این نگاه، شیعهٔ چشمان کیستید؟