میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی