مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است