ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
خورشید که بوسه بر رخ خاور زد
در سینه دلش مثل پرستو پر زد
هر کس که شود پاک سرشت از اینجاست
تعیین مسیر سرنوشت، از اینجاست
یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیتاندیش نبود
دل بر دو سه دم گرمی بازار مبند
امید به هیچ کس به جز یار مبند
جامی بزن از می طَهور صلوات
فیضی ببر از فیض حضور صلوت
از جوش مَلَک در این حرم هنگامهست
اینجاست که هر فرشته، گلگون جامهست
ای آن که به لب نشانده لبخندی را
بشنو ز امام مهربان، پندی را
خورشید هدایت و حیات است امام
سرچشمۀ فیض و برکات است امام
حُسنت، به هزار جلوه آراسته است
زیباییات از رونق مه کاسته است
خواهی که تو را عشق به منزل ببرد
کشتیِ تو را خدا به ساحل ببرد
آقا! پدرم! برادرم! مولایم!
هر روز به شوق دیدنت میآیم
چشم تو نوازشگر و مهرافروز است
در عمق نگاه تو غمی جانسوز است
تا قسمت ماست برگ برگ افتادن
چون غنچه ز بارش تگرگ افتادن