عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده