او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
به بام بر شدهام از سپیدۀ تو بگویم
اذان به وقت گلوی بریدۀ تو بگویم
بهار، سفرۀ سبزیست از سیادت تو
شب تولّد هستیست یا ولادت تو؟
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود