میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود