بنای دین که با معراج دستان تو کامل شد
به رسم تهنیتگویی برایت آیه نازل شد
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
آوردهام دو ظرف پر از رنگ، سبز و سرخ
یک رنگ را برای خودت انتخاب کن
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی