او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
چشمهها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر
باغ عشق و آرزوها شد شکوفا در غدیر
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد