او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست