او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش