او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند
که تیرها همه آمادهٔ هدف شدهاند