پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست