همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر