ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد