سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد