او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد