ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد