غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود