تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی