خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است