ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام