گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست