کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده