ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است