غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد