عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را