ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟